آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قند عسل های مامان

جیزه/ خطرناکه

همیشه نگران این بودم که خدای نکرده دستت رو به بخاری بزنی یا سرت بخوره به م یز و... برای همین تصمیم گرفتم تا با این وسایل شما رو آشنا کنم. این بود که همه میگفتن وسایل خطر ناک رو جمع کن، شکستنی ها رو جمع کن و ... این کار رو نکردم و بجاش بهت یاد دادم تا حواست به مثلا شیشه میز باشه و وقتی بهت میگم محمدصدرا سرت ! خودت نگاه بالا میکنی و بعد بلند میشی تا سرت به شیشه نخوره. در مورد بخاری هم که همه رو گیر آوردی و همش بخاری رو نشون میدی و میگی اِه( ترجمه: یعنی جیزه) و این اِه رو اینقدر جدی میگی که همه میدونن منظورت داغی مثلا بخاری یا قابلمه و ... است و خدا رو شکر به این وسایل اصلا نزدیک نمیشی.   ...
23 اسفند 1393

یک استرس اساسی و ماجرای حمام رفتن محمدصدرا

گل پسر مامن هنوز که هنوزه شما با مامانی میری حمام و کلی بهت خوش میگذره و آب بازی رو هم خیلی دوست داری اما از اینکه آب توی صورتت و روی چشمات بریزن خوشت نم یاد و بعضی وقتا گریه هم میکنی. با حیوونات توی حموم هم خیلی بازی میکنی و همش روشون آب می پاشی. یه روز آقاجون و دایی امیر اومدن دنبال مامان مدرسه و شما هم بودی که دیدم روسری سرته و یک دستمال هم زیر روسری روی سرت گذاشتن. نمیدونی چقدر ترسیدم و همش از دایی امیر میپرسیدم سر محمد صدرا به کجا خورده. اونم میگفت بشین بریم چیزی نشده و من بیشتر نگران میشدم آخه فکر کردم سرت خورده به جایی و برای اینکه من هول نکنم میگن چیزی نیست . با هزار استرس خودم رو رسوندم به آقاجون و گفتم با ناراحتی که بگید سر محمد صد...
23 اسفند 1393

بازی با توتوها

گل پسر مامان وقتی من مدرسه ام با مامانی میره پشت پنجره و توتو ها رو تماشا میکنه و این کار رو خیلی دوست داره و این روشیه برای آروم نگه داشتن گل پسر مامان . توی خیابون و غیره هم وقتی توتو میبینی تمام حواست پیش اونه. یه روز داشتیم میرفتیم اتکا که توی ماشین پشت چراغ قرمز بودیم شما هی میگفتی اوه و وقتی جایی رو که نشونموم میدادی دیدیم یه طوطو توی فاصله 100 متری ما بالای یا بیلبورد تبلیغاتی نشسته و از فاصله به این دوری داری اونو نشون میدی.
23 اسفند 1393

عکس های محمد صدرا در این دو ماه :

محمد صدرا و محمد جواد درحال درس خوندن: عکس های هنری دایی امیر محمد: عکس های ارسالی از طرف امین آقا و عمه فاطمه، دستتون درد نکنه خیلی خوشگلن: ژست های خوابیدن: عکس های جا مونده:   ...
23 اسفند 1393

خرید رفتن با محمدصدرا

جیگر طلای مامان خیلی خرید رفتن رو دوست داری و کلی حال میکنی. چند بار با هم رفتیم برای گشت و گذار و خرید که شما خیلی بازی کردی. هر چی میبینی بلند اوه طولانی و کشیده ای میگی و دوست داری همه آدمای بیرون باهت بازی کنند. وقتی نور مغازه ها رو میبینی یا خود آدما یا مغازه ها کلی ذوق میکنی و دوست داری دورو برت رو نگاه کنی . همش با دست به دور و برت اشاره میکنی و به ما میفهمونی که اینا برات جالبه مخصوصا مانکن بچه ها و نور روی مغازه ها... بعضی وقتا هم میبرم و برات نوشته های روی مغازه ها رو میخونم و بهت میگم که چی نوشته و شما با بوس کردن و اه گفتن تایید میکنی! یه روز هم رفتیم روی پله های بانک انصار خیابون خسروی و مامان بصورت ورجه وورجه از پله ها میپرید و...
15 اسفند 1393
1